هوا حسابی سرد بودو سوز بدی داشت حتی یه طوری بود که به نظر می اومد برفم داشته باشه، یه اورکت بلند مشکی که تازه هم خریده بودو با یه شلوار خوش دوخت بلوز همرنگش که دودی بود انتخاب کردو یه کروات دوودی ، طوسی هم زد ...
تیپش در حد یه مانکن اساسی تکمیل شده بود، عطرشم زدو یه نگاه اجمالی به خودش انداخت، داشت دیرش می شد به بیان قول داده بود، پس باید زود می رفت ...
زنگ در خونه پدریشو که زد یه حس گس ریخت تو تنش، چقدر روحش پر می کشید برای دوباره اینجا بودن !
وقتی وارد سالن شد اولین کسی که برای استقبالش اومد مادر همیشه چشم به راهش بود ، بعدم حاج صلاح ... باهاشون روبوسی کردو رفت سمت سالن پذیرایی ..................
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید