- سلام جناب نیاکان کی می رسین ؟
- اومدم ، تا چند دقیقه دیگه اونجام
- باشه ، پس من منتظرم ...
- باشه خداحافظ ...
شهریار وقتی وارد اتاق ادهمی شد ، سریع رفت سمتشو باهاش دست داد............
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
به دلیل بروز بودن سایت از صفحات دیگر نیز دیدن فرمایید
مطالب درخواستی خود را در تماس با ما مطرح کنید
کپی برداری از سایت فقط با ذکر منبع مجاز است
برای استفاده بهتر از امکانات در سایت عضو شوید
هواداران مبین پاتوق سایت رو با نام سامانه تفریحی مبین پاتوق لینک کرده و یا بنر ما را در سایت خود قرار دهند
http://s6.uplod.ir/i/00645/tlvb55ocf12z.gif
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 221 | golishams22 |
![]() |
1 | 202 | golishams22 |
![]() |
0 | 873 | admin |
![]() |
0 | 604 | admin |
![]() |
0 | 645 | admin |
![]() |
0 | 644 | admin |
![]() |
0 | 696 | admin |
![]() |
0 | 617 | admin |
![]() |
0 | 556 | mobinak |
![]() |
0 | 610 | admin |
![]() |
0 | 546 | admin |
![]() |
0 | 532 | admin |
![]() |
0 | 474 | admin |
![]() |
0 | 476 | admin |
- سلام جناب نیاکان کی می رسین ؟
- اومدم ، تا چند دقیقه دیگه اونجام
- باشه ، پس من منتظرم ...
- باشه خداحافظ ...
شهریار وقتی وارد اتاق ادهمی شد ، سریع رفت سمتشو باهاش دست داد............
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
طنین جدی جدی از حرفی که زد پشیمون شد ، خوب شهریارو می شناخت نباید این چیزا رو به روش می آورد ...
- چیکارم داشتی ؟
- می خواستم حرف بزنیم ...
- باید من شروع کنم ؟
- نه .... خودم میگم...
وای چقدر حرف زدن با شهریار سخت بود خیلی خیلی سخت بود، طنین نمی دونست باید شوخی کنه یا جدی باشه بهتره ، نمی دونست گوش به فرمان باشه یا از خودش صلابت نشون بده ، چون همیشه دیده بودشهریار از آدمای ضعیف بدش می یاد ولی از یه طرفم دوست داره هرچی می گه اون بگه چشم ،واقعا" مستاصل مونده بود،پیش خودش گفت: خدارو شکر که خودش قراره شروع کنه ..............
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
خبر جشن به طرلانو مهلا هم رسیده بودو اونام حسابی خوشحال بودن و داشتن خودشونو واسه اون روز آماده می کردن و طنینم به خاطر قولی که به ستاره داده بود شبا بعد کار تو آماده کردن وسایل جشن به دخترا کمک می کرد ...
شب بودو داشتن سر رنگ رومیزی هایی که قراربود روی میز انداخته بشه و گلی که روش قرار می گیره بحث می کردن که شهریار اومد توسالن
- چه خبره ... کله سالنو گذاشتین رو سرتون ؟ من می خوام تو خونه آرامش داشته باشم ..........
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
صبح طرلان وقتی از خواب بیدار شد حسابی اخماش تو هم بودو حالش گرفته بود، تا تونست تو سر مغز طنین کوبید و گفت حالام که اومدی اینجا خوابتو آوردی تا بالاخره اون بیچاره رو از تخت خواب بیرون کشید
- چه مرگته تو ؟ دوباره زده به سرت ؟
- آخه تو اگه قرار بود گپه مرگه تو بیاری اینجا خوب نمی اومدی دیگه ، می ذاشتی مام به عشق حال خودمون برسیم
- بمیرم برات ، خیلی سوختی نه ؟ کور خوندی بچه ، عمرا " بذارم دست از پا خطا کنی............
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
اردشیر از قبل به شهریار گفته بود که برای چند روزی هم شده کارو شرکتو ول کنه کناره اوناباشه،شهیادم که نیاز نبود ازش بخوان همیشه پایه بود واسه تنبلی ،اردشیر دلش می خواست حالا که دیگه آروزش برآورده شده لااقل تا اول کاره از وجود هم حسابی لذت ببرن............
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
خلاصه داستان :
اردشیر نیکان پدر خانواده چند ساله پیش همسرش مستانه رو از دست می ده و تنها به امید بزرگ کردن دوقلوهاش شهریار و شهیاد نیکان از خوشی های خودش می گذره ...
اون به نعمته ارثی که از پدر برده یه کارخانه بزرگ و سرمایه هنگفت داره و خواهان همکاری دو برادر در کارخونه جدید ....
دوساله پیش امینش ، حسابدار و مشاور مالیه خودش محمد صبور رو تو یه تصادف از دست می ده و حالا دخترش طنین صبور باید به خواسته اردشیر نیاکان باهاش همراه بشه ...
حالا شهریار و شهیاد اصلا" راضی نمی شن تا یه جا با هم کار کنه تا اینکه پدر مجبور به دادن یه سری آوانسایی می شه و از زمانه ورود به شرکت جفتشون کارایی می کنن که مشکلاته زیادی به وجود می یاد و بحثه اصلی در مورده تناقض شدیده شخصیتی این دو تا برادره
دستان از زبانه سوم شخص روایت می شه و در عینه اینکه بنه داستان عشقیو احساسیه اما رمزو رموزی هم داره که باید کشفش کنید .......
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید