صدای آقا بزرگ بلند شد:
- امیر نرو توی اتاقش، دارم بهت می گم حالش خوب نیست!
صدای امیر عرشیا لحظه به لحظه نزدیک تر می شد:
- د بیخود! اینقدر این دختره رو لوس نکنین آقا بزرگ. ما داریم می ریم پیست، باید باهامون بیاد ...
- خوب خودتون برین. تازه یه کم بهتر شده .............
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید