صبح طرلان وقتی از خواب بیدار شد حسابی اخماش تو هم بودو حالش گرفته بود، تا تونست تو سر مغز طنین کوبید و گفت حالام که اومدی اینجا خوابتو آوردی تا بالاخره اون بیچاره رو از تخت خواب بیرون کشید
- چه مرگته تو ؟ دوباره زده به سرت ؟
- آخه تو اگه قرار بود گپه مرگه تو بیاری اینجا خوب نمی اومدی دیگه ، می ذاشتی مام به عشق حال خودمون برسیم
- بمیرم برات ، خیلی سوختی نه ؟ کور خوندی بچه ، عمرا " بذارم دست از پا خطا کنی............
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید