طنین جدی جدی از حرفی که زد پشیمون شد ، خوب شهریارو می شناخت نباید این چیزا رو به روش می آورد ...
- چیکارم داشتی ؟
- می خواستم حرف بزنیم ...
- باید من شروع کنم ؟
- نه .... خودم میگم...
وای چقدر حرف زدن با شهریار سخت بود خیلی خیلی سخت بود، طنین نمی دونست باید شوخی کنه یا جدی باشه بهتره ، نمی دونست گوش به فرمان باشه یا از خودش صلابت نشون بده ، چون همیشه دیده بودشهریار از آدمای ضعیف بدش می یاد ولی از یه طرفم دوست داره هرچی می گه اون بگه چشم ،واقعا" مستاصل مونده بود،پیش خودش گفت: خدارو شکر که خودش قراره شروع کنه ..............
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید