
دو گدا در یکی از خیابان های شهر رم کنار هم نشسته بودند. یکی از آنها صلیبی در جلو خود گذاشته بود و دیگری ستاره داوود...
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
به دلیل بروز بودن سایت از صفحات دیگر نیز دیدن فرمایید
مطالب درخواستی خود را در تماس با ما مطرح کنید
کپی برداری از سایت فقط با ذکر منبع مجاز است
برای استفاده بهتر از امکانات در سایت عضو شوید
هواداران مبین پاتوق سایت رو با نام سامانه تفریحی مبین پاتوق لینک کرده و یا بنر ما را در سایت خود قرار دهند
http://s6.uplod.ir/i/00645/tlvb55ocf12z.gif
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 222 | golishams22 |
![]() |
1 | 203 | golishams22 |
![]() |
0 | 873 | admin |
![]() |
0 | 604 | admin |
![]() |
0 | 645 | admin |
![]() |
0 | 644 | admin |
![]() |
0 | 696 | admin |
![]() |
0 | 617 | admin |
![]() |
0 | 556 | mobinak |
![]() |
0 | 610 | admin |
![]() |
0 | 546 | admin |
![]() |
0 | 532 | admin |
![]() |
0 | 474 | admin |
![]() |
0 | 476 | admin |
دو گدا در یکی از خیابان های شهر رم کنار هم نشسته بودند. یکی از آنها صلیبی در جلو خود گذاشته بود و دیگری ستاره داوود...
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
مردي كه ديگر تحمل مشاجرات با همسر خود را نداشت، از استادي تقاضاي كمك كرد...
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند...
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
در اولين جلسه دانشگاه استاد ما خودش را معرفی نمود و از ما خواست كه كسی را بيابيم كه تا به حال با او آشنا نشدهايم، برای نگاه كردن به اطراف ايستادم، در آن هنگام دستی به آرامی شانه ام را لمس نمود، برگشتم و خانم مسن كوچكی را ديدم كه با خوشرويی و لبخندی كه وجود بی عيب او را نمايش میداد، به من نگاه می كرد.
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید