چاقوم رو درآوردم و گرفتم دستم. اومد جلو. چندتا ضربه زدم که جا خالی داد و خواست چاقو رو ازم بگیره. چاقو رو محکم کشیدم و دستش باز برید و رفت عقب. حالا هر دو تا دستش زخمی بود. از دیدن اون همه خون چندشم شد، اما مهم نبود، باید می مرد. می مرد تا من زنده بمونم. این بهترین راه بود. چاقو رو گرفتم دستم و قلبش رو نشونه گرفتم. سریع جا خالی داد و چاقو فرو رفت تو گچ دیوار. با تمام قدرتش دوید سمت من و هولم داد که خوردم به دیوار. از درد و خستگی سر خوردم و پایین دیوار نشستم. نفس نفس می زدم. سرخ شده بودم و به سرفه افتاده بودم. اونم دست کمی از من نداشت. هنوز وسط اتاق ایستاده بود.
جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید