loading...
مبین پاتوق - آشپزی.سرگرمی.اس ام اس.عکس
تبلیغات
اطلاعیه سایت


به دلیل بروز بودن سایت از صفحات دیگر نیز دیدن فرمایید

مطالب درخواستی خود را در تماس با ما مطرح کنید

کپی برداری از سایت فقط با ذکر منبع مجاز است

برای استفاده بهتر از امکانات در سایت عضو شوید 


هواداران مبین پاتوق سایت رو با نام سامانه تفریحی مبین پاتوق لینک کرده و یا بنر ما را در سایت خود قرار دهند



http://s6.uplod.ir/i/00645/tlvb55ocf12z.gif


https://rozup.ir/up/music-city/cvxgfvx.gif

آخرین ارسال های انجمن
mobin-kasiri بازدید : 261 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)
از اون روزی که آریان اون دروغ رو به پسره گفت مشکلات من و آریان شروع شد. نمونه اش جلسه اولی بود که به کلاس آریان دیر رسیدم. وقتی در کلاس رو باز کردم آریان داشت پای تخته یه مسئله حل می کرد. می خواستم از فرصت استفاده کنم و تا حواسش نبود یواشکی برم سرجام بشینم که یهو صدای یکی ازبچه ها بلند شد. با یه لحن لوسی بهم گفت:
-بابا تو که دخترعمه ی استادی دیگه ترس که نداره بیا بشین سرجات...

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

mobin-kasiri بازدید : 3663 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

خلاصه :یه دختری به اسم پرینازه که سال دومیه که می خواد کنکور بده و میره توی یکی از این کلاس ها و برخلاف همیشه این استاد جوونه و طی یه سری اتفاقایی این استاد با اینا رفت و امد خونوادگی پیدا می کنه و داستان از اونجایی شروع میشه که .....

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 490 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

- سلام جناب نیاکان کی می رسین ؟
- اومدم ، تا چند دقیقه دیگه اونجام
- باشه ، پس من منتظرم ...
- باشه خداحافظ ...

شهریار وقتی وارد اتاق ادهمی شد ، سریع رفت سمتشو باهاش دست داد............

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 353 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

طنین جدی جدی از حرفی که زد پشیمون شد ، خوب شهریارو می شناخت نباید این چیزا رو به روش می آورد ...

- چیکارم داشتی ؟
- می خواستم حرف بزنیم ...
- باید من شروع کنم ؟
- نه .... خودم میگم...

وای چقدر حرف زدن با شهریار سخت بود خیلی خیلی سخت بود، طنین نمی دونست باید شوخی کنه یا جدی باشه بهتره ، نمی دونست گوش به فرمان باشه یا از خودش صلابت نشون بده ، چون همیشه دیده بودشهریار از آدمای ضعیف بدش می یاد ولی از یه طرفم دوست داره هرچی می گه اون بگه چشم ،واقعا" مستاصل مونده بود،پیش خودش گفت: خدارو شکر که خودش قراره شروع کنه ..............

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 229 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

برگشتو با چشمای پر از اشکش به صورت شهریار خیره شد ، با چشماش بهش فهموند این برق نگاه تا ابد مال اون می مونه وبس ...

با ریتم گرفتن آهنگ اونام شروع کردن و همه به جز کسایی که دور تر ایستاده بودو می رقصیدن پیستو خالی کردن ...

واقعا" تو حالو هوای خاصی بودن وگرنه عمرا" طنین تو شرایط عادی حاضر می شد جلوی این جمعیت کنار شهریار باشه و برقصه ....

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 236 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

خبر جشن به طرلانو مهلا هم رسیده بودو اونام حسابی خوشحال بودن و داشتن خودشونو واسه اون روز آماده می کردن و طنینم به خاطر قولی که به ستاره داده بود شبا بعد کار تو آماده کردن وسایل جشن به دخترا کمک می کرد ...
شب بودو داشتن سر رنگ رومیزی هایی که قراربود روی میز انداخته بشه و گلی که روش قرار می گیره بحث می کردن که شهریار اومد توسالن
- چه خبره ... کله سالنو گذاشتین رو سرتون ؟ من می خوام تو خونه آرامش داشته باشم ..........

 

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 293 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

صبح طرلان وقتی از خواب بیدار شد حسابی اخماش تو هم بودو حالش گرفته بود، تا تونست تو سر مغز طنین کوبید و گفت حالام که اومدی اینجا خوابتو آوردی تا بالاخره اون بیچاره رو از تخت خواب بیرون کشید 
- چه مرگته تو ؟ دوباره زده به سرت ؟
- آخه تو اگه قرار بود گپه مرگه تو بیاری اینجا خوب نمی اومدی دیگه ، می ذاشتی مام به عشق حال خودمون برسیم 
- بمیرم برات ، خیلی سوختی نه ؟ کور خوندی بچه ، عمرا " بذارم دست از پا خطا کنی............

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

mobin-kasiri بازدید : 343 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

اردشیر از قبل به شهریار گفته بود که برای چند روزی هم شده کارو شرکتو ول کنه کناره اوناباشه،شهیادم که نیاز نبود ازش بخوان همیشه پایه بود واسه تنبلی ،اردشیر دلش می خواست حالا که دیگه آروزش برآورده شده لااقل تا اول کاره از وجود هم حسابی لذت ببرن............

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 332 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

شهریاریه نگاهی به ساعتش انداخت دیگه منتظر نشد ، بازم به یه خداحافظی سردو بی روح بسنده کردو مسیره رویایی شو پیش گرفت 
چند روزی بود که شهیاد دنباله یه کیسه مناسب واسه خوشی هایه شبونش بود ، تو کاراو رفتارایه شهریار همیشه یه نظمو انضباطی حاکم بود ولی تو کاریه شهیاد اصلا" دیده نمی شد ، مثلا" محال بود شهریار شب بیرون از خونه بمونه ، تعداد شبایی که بیرون از خونه اونم به اجبار مونده بود به زحمت به 5 یا 6 بار می رسید ، اما این از عادتایه همیشه گیه شهیاد بود ......

 

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 417 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

خلاصه داستان :
اردشیر نیکان پدر خانواده چند ساله پیش همسرش مستانه رو از دست می ده و تنها به امید بزرگ کردن دوقلوهاش شهریار و شهیاد نیکان از خوشی های خودش می گذره ...
اون به نعمته ارثی که از پدر برده یه کارخانه بزرگ و سرمایه هنگفت داره و خواهان همکاری دو برادر در کارخونه جدید ....
دوساله پیش امینش ، حسابدار و مشاور مالیه خودش محمد صبور رو تو یه تصادف از دست می ده و حالا دخترش طنین صبور باید به خواسته اردشیر نیاکان باهاش همراه بشه ...
حالا شهریار و شهیاد اصلا" راضی نمی شن تا یه جا با هم کار کنه تا اینکه پدر مجبور به دادن یه سری آوانسایی می شه و از زمانه ورود به شرکت جفتشون کارایی می کنن که مشکلاته زیادی به وجود می یاد و بحثه اصلی در مورده تناقض شدیده شخصیتی این دو تا برادره
دستان از زبانه سوم شخص روایت می شه و در عینه اینکه بنه داستان عشقیو احساسیه اما رمزو رموزی هم داره که باید کشفش کنید .......

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 2052 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

یک ماه از گم شدن من برای دنیل می گذشت، عصر بود و همراه ربه کا توی تراس خونه نشسته بودیم و چای و بیسکوئیت می خوردیم. ربه کا سعی داشت با خوندن مجله مد منو از فکر خارج کنه اما من همه فکرم پیش دنیل بود. دلم براش خیلی تنگ شده بود ... اونقدر که بعضی وقتا به سرم می زد بیخیال همه چی بشم و بلند شم برم دفتر کارش. به سختی می تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... غرق افکار خودم هر از گاهی جواب ربه کا رو با آره و نه می دادم که یهو با صدای جیغش از جا پریدم. نگاهش به گشت سر من بود، چرخیدم و متیو رو دیدم. آه خدای من! پلک چشم چپش حسابی ورم کرده بود و با حالتی ما بین جدی و شوخی دست به سینه به من خیره شده بود. ربه کا با نگرانی مجله رو پرت کرد روی میز بلند شد و گفت:
- مت! چه به روزت اومده؟!!!........

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 1178 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

زنگ رو زدم و منتظر موندم ... صدای نگهبان بلند شد:
- شما؟
جلوی دوربین ایستادم و گفتم:
- افسون هستم ...
چند لحظه مکث شد اما بالاخره در رو باز کرد. همه شون منو خوب می شناختن. همین که وارد شدم صدای پارس سگ ها بلند شدم و از خونه هاشون زدن بیرون. سه سگ غول پیکر از بهترین نژاد ها ... اما بعد از چند پارس برگشتن سر جاشون. اونا هم منو خوب می شناختن ... چمدونم رو کشیدم روی سنگ ها و راه افتادم سمت عمارت. باغبونا و نگهبان با تعجب نگام می کردن ... منم بی توجه به همه شون در حالی که سرم رو بالا گرفته بودم به راهم ادامه دادم. هنور به جلوی پله ها نرسیده بودم که در باز شد و دایه هراسون خارج شد. نگهبان کار خودشو خیلی خوب انجام داده بود ... من منتظرش بودم ... پس خونسردانه رفتم از پله ها بالا ... دایه اومد جلوم و با تعجب گفت:.............

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 1574 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

صدای آقا بزرگ بلند شد:
- امیر نرو توی اتاقش، دارم بهت می گم حالش خوب نیست!
صدای امیر عرشیا لحظه به لحظه نزدیک تر می شد:
- د بیخود! اینقدر این دختره رو لوس نکنین آقا بزرگ. ما داریم می ریم پیست، باید باهامون بیاد ...
- خوب خودتون برین. تازه یه کم بهتر شده .............

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 1288 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

شیرجه رفتم توی بغلش و گفتم:
- عزیــــــرم! کی اومدی؟
سرشو فرو کرد توی گردنم، چند بار با عطش بو کشید و گفت:
- همین الان!
- چرا خبر ندادی؟
- از فرودگاه اومدن خونه چه کاری داشت عزیزم؟ ببخشید که بیدارت کردم. دیگه طاقت نداشتم ...
- عشق من! این حرفا چیه؟ دلم برات خیلی تنگ شده بود، وووی دنی! باورم نمی شه تو بغلم باشی........

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 1767 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

در اتاق باز شد و دنیل فریاد زد:
- پس چی شد این شربت؟
کرولاین لیوان رو به دست دنیل داد و گفت:
- آقا سریع آماده اش کردم ...
دنیل لیوان رو از دستش کشید بیرون. کمک کرد من صاف بشینم و بعد لیوان رو گرفت جلوی دهنم. ناچاراً چند جرعه خوردم و شیرینی زیادش کمک کرد نیروی تحلیل رفته ام رو دوباره به دست بیارم. دستمو اوردم بالا و دستشو پس زدم، لیوان رو کنار برد و گفت:
- خوبی؟
- خوبم .........

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 737 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

ادوارد داشت می یومد طرفم. بدون توجه بهش با سرعت رفتم سمت خواننده هه و دار و دسته اش. الان وقتش بود! وقتی درخواستمو مطرح کردم با تعجب نگام کردن. با لبخند پلک زدم. چاره ای جز موافقت نداشتن. میکروفن رو از خواننده گرفتم و رفتم روی سن. کسی حواسش به من نبود. صدای آهنگ بلند شد. دوست داشتم بگم این آهنگ رو تقدیم می کنم به دنیل، اما می ترسیدم باعث دردسر بشه. پس حرفی نزدم و به آرومی شروع کردم به خوندن. سعی می کردم درست بخونم و حسم رو برسونم .........

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 1419 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

وقتی رفتن دوباره چسبیدم بهش و گفتم:
- گور بابای همه! دنیل خودمو عشقه!
با خشم نگام کرد و گفت:
- مجبور بودی اونقدر بخوری که اینقدر مست بشی؟! می خوای آبرومون رو ببری؟
از ته دل قهقهه زدم. خندیدن لازمه مستی بود. یه خونواده دیگه بهمون نزدیک شدن. بازم مراسم خداحافظی و تشکر. بعد از اونا جیمز اومد سمتمون. بیچاره توی چشماش یه غم خاصی بود. نمی دونستم دلیلش چیه برام هم اهمیتی نداشت. با دنیل دست داد و جلوی من ایستاد. سکسکه کردم انگشتم رو چند بار جلوی صورتش تکون دادم و گفتم:
- یادتون باشه به من نگفتین چه جوری با هم دوست شدین. من که می دونم اینجا یه خبری ... هست!.....

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

mobin-kasiri بازدید : 1622 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

دوروثی با تمسخر در حالی که چشمکی به دنیل می زد رو به من گفت:

- هرچند که فکر کنم اینا سایزشون به تو نخوره، باید بگم لباسای سایز کوچیک رو برای تو بیارن!
خوش خیال بدبخت! می خواست با این حرفا منو از چشم دنیل بندازه، دیگه خبر نداشت اگه دنیل بخواد منو به دید بدی نگاه کنه خودم چشماشو در می یارم و نیازی به این بی شرمی ها نیست. فروشنده وارد شد سفارش دوروثی رو گذاشت جلوش گفتم:
- خانوم، به جز اینا لباس دیگه ای ندارین؟
سرش رو تکون داد و گفت:
- چرا مدل های جدید زیاد برامون اومده! من اونایی رو آوردم که می دونستم با سلیقه خانوم و سایزشون هماهنگه!
سعی کردم عین دوروثی با اعتماد به نفس برخورد کنم:
- می شه مدل های دیگه رو ببینم؟ لباس خواب هم می خوام ، ترجیحاً حریر!.........

 

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 3354 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

خلاصه:
افســـــونگر : تائیس افسونگری بود که با افسون خود اسکندر را وادار کرد پرسپولیس را به آتش بکشد و من افسونگری هستم که روح را به آتش می کشم ... یکی پس از دیگری ... افسون نخواست افسونگرباشد ... افسونگرش کردند ... 



مقدمه :

یک مادر ایرانی 
یک هویت ایرانی ...
یک دختر ایرانی ...
نه نه!
یک پدر اروپایی ...
یک هویت اروپایی
یک دختر اروپایی 
نه نه!
من کیستم؟!
افسون؟
یک زن؟
آفریده شده ام برای پاکی؟
یا گناه؟
برای محبت دیدن و محبت کردن؟
یا دیگران را تشنه محبت کردن؟
یا مورد ظلم قرار گرفتن و تحقیر شدن؟
من مهمم؟
شاید هم نه ... اصلا به چشم نمی آیم ...
اذیت کردن من را دوست دارند ...
چرا من اذیت و آزار دادن را دوست نداشته باشم؟
چرا من تلافی نکنم؟
آنها مردند ... من دختری یکه و تنها!
آنها زور بازو دارند و من ...
عشوه و مکر زنانه!
شعار من اینست:
ترجیح می دهم همه مردان رژ لبم را خراب کنند ... 
نه ريمل چشم هايم را ! 


چه مقدمه ای در کردیم!

توضیحات : 
داستان از زبون اول شخصه ... مثل همه رمانای من ... 
مضمونش هم ... نمی دونم والا ... تمی از همه چیز ... عشقی ... تخیلی ... جنایی ... اجتماعی ... 

لوکیشن : لندن (دلیل اینکه لوکیشن رو بردم اونور آب اولا اینه که اونا آدمای راحتی هستن، دوما به یک دوست قول دادم که همچین مدلی بنویسم ... امیدوارم خودش بدونه که منظورم به کیه! ) 

شخصیت ها: 
افسون (امیلی) واتسون 
دانیل مَجِستیک 

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

اطلاعیه سایت

تعداد صفحات : 2

درباره ما
با سلام. رسانه تفریحی مبین پاتوق در سال 1393 با هدف ایجاد پایگاهی سالم برای نشاط و و بگردی ایرانیان ایجاد شده است و در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی به ثبت رسیده است. کلیه مطالب سایت مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران است. برای بهتر شدن این تارنما ما را یاری کنید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    پرچم کدوم بالاست ؟
    زوج آینده ی شما ؟
    انجمن سایت


    انجمن سرگرمی تفریحی مبین پاتوق.
    انجمن سرگرمی تفریحی مبین پاتوق با موضوعات مختلف برای اشتراک گذاشتن مطالب دوست داشتنی خود بین کاربری دیگه امیداورم بهتون خوش بگذره.

    آمار سایت
  • کل مطالب : 619
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 352
  • آی پی دیروز : 44
  • بازدید امروز : 2,004
  • باردید دیروز : 68
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,072
  • بازدید ماه : 2,363
  • بازدید سال : 22,971
  • بازدید کلی : 746,891
  • درباره من
    من مبین کثیری مدیریت این وبلاگ را بر عهده دارم، امیدوارم با گذاشتن مطالب گوناگونی که از وبسایت های بزرگ گلچین شده است لذت کافی را ببرید، امید است بتوانم بخش کوچکی از تفریح شما را تامین نماییم، با تشکر